شکل گیری هویت دینی در کودکان

 بر اساس نظریه روان شناسی «ژان پیاژه» كودكان در سنین 7- 2 سالگی از جهت شناخت در  دوره پیش عملیاتی قرار دارند. از خصوصیات تفكر در این دوره می توان به خود محور بودن كودكان و تمركزگرایی آنان اشاره كرد. خودمحوری یعنی این كه كودك فقط از دریچه چشم خود و براساس مقدار توانایی های خود به پدیده های جهان نگاه می كند و نمی تواند دیدگاه دیگران را مورد توجه قرار دهد.

تمركزگرایی به این معناست كه كودك فقط می تواند به یك جنبه از پدیده ها توجه كند كه ممكن است آن جنبه مورد توجه، بعد مهمی از پدیده ها نباشد و بعد با این شناخت آن را به بقیه موارد تعمیم دهد. پس كودك در این سنین به بخش محدودی از یك مسئله توجه می كند.

كودكی كه در این مرحله از تفكر قرار دارد در مورد مجردات هم اینچنین می اندیشد مثلاً در رابطه با مفهوم خدا، كودك وی را موجودی مادی و حتی به صورت یك انسان تصور می كند. بنابراین برای خدا دست و پا و سر و صورت قائل است. همچنین برایش خانه ای تصور می كند كه همان بهشت است و از آنجا به كارهای ما نگاه می كند و مواظب ماست، یا از بهشت به زمین می آید تا كارهای ما را درست كند. یا بهشت را باغ یا پارك بزرگی می داند كه انواع وسایل بازی و خوراكی دارد و می توان در آنجا بازی كرد و خوشحال شد و یا در مورد جهنم، آن را جایی می داند كه آتش زیادی در آن وجود دارد و یا در مورد شیطان او را یك آدم زشت تصور می كند كه روی سرش شاخ دارد. البته باید متذكر شد كودك این موضوعات را براساس گفته ها و شنیده ها تصور می كند.

  روان شناس دیگری به نام گلدمن این دوره را تفكر مذهبی شهودی می نامد. دوره ای كه شناخت و تفكر در قالب تجارب و محسوسات حبس شده و محدودیت دارد. اما زمانی كه كودك وارد سن مدرسه می شود و یا به قول پیاژه وارد دوره عملیات عینی می شود كه حدود سن 11- 7 سالگی است، به تدریج توان غلبه بر محدودیت های فكری دوره قبل را پیدا می كند. مثلاً می تواند از چند بعد به پدیده ها بنگرد و همچنین از حالت خودمحوری اش كاسته می شود.

    وی سعی می كند از طریق توجیهات فیزیكی، پدیده ها را توضیح دهد. بنابراین كودكان تلاش می كنند خدا را به عنوان یك انسان فرض كنند، یك انسان خارق العاده و اعجاب برانگیز، توجیهات آنها گاهی مادی و خام، و گاهی فوق مادی می شود. مثلاً گاهی خدا را مرئی و قابل رؤیت و به شكل آتش و نور و گاهی نامرئی می پندارند و این مسئله بیانگر آن است كه كودك بین مرحله تفكر شهودی و عینی دست و پا می زند. به اعتقاد گلدمن این تفكر تا سن 8 سالگی ادامه دارد اما از سن 13- 9 سالگی دیدگاه كودك در مورد خدا از حالت یك انسان فوق العاده به یك موجود فوق طبیعی تغییر می یابد. گلدمن این مرحله را به طور كلی تفكر مذهبی - عینی می خواند.

   دوره سوم كه پیاژه آن را مرحله عملیات صوری می نامد مقارن با بلوغ و دوره راهنمایی تحصیلی است. كودك در این مرحله از تفكر عینی به سمت تفكر انتزاعی حركت می كند، البته این حركت تدریجی است. نوجوان، در توجیه مسائل، از خیال پردازی های كودكانه فاصله می گیرد و به طرف استقراء و قیاس های منطقی پیش می رود.

در مورد علت پدیده ها فرضیاتی را در ذهن می سازد و آنها را آزمایش می كند. این فرضیات در ابتدا با عناصر مادی محدود می شود اما به تدریج این عناصر كنار گذاشته شده می شود و تفكر شكل نمادین و سمبلیك و انتزاعی می گیرد، پس فرضیاتی خارج از حوزه تجارب خود وضع می کند و با استفاده از دلایل، آن را رد می کند یا می پذیرد.

گلدمن این دوره را تفكر مذهبی انتزاعی می خواند و سن آن را از 14 -13 سالگی به بعد می داند. (شایان ذكر است كه سنین یاد شده در سیر تفكر مذهبی كودك تقریبی است و تأكید می شود كه نباید به عنوان سنین قطعی در نظر گرفته شود.) در نتیجه نوجوان خدا را به صورتی سمبلیك و جزء مجردات می داند و این كه خدا طبیعتی غیرمادی و روحانی دارد. گاهی اوقات در بین نوجوانان هنوز حالت انسان پنداری خداوند دیده می شود كه شاید بتوان آن را ناشی از پایین بودن درجه هوشی یا بی علاقگی نسبت به مسائل دینی دانست.