پیوند میان مددکاری اجتماعی، سلامت اجتماعی و توانمندسازی بر اساس هرم مازلو

طرح مازلو یکی از بهترین مدلهایی است که می تواند مقصود ما را در این زمینه و حتی پیوند میان مددکاری اجتماعی و سلامت اجتماعی را روشن تر نماید، همانگونه که می دانیم مددکاری اجتماعی در پی به وجود آوردن شرایطی است که مددجویان بتوانند در آن نیازهای خود را بطرف نمایند. مازلو نیازهای انسان را به صورت سلسله مراتبی به هم وابسته در پنج سطح طبقه بندی نموده است. فرانکل  (1965) سطح بالاتری نیز برای «معنا» قائل شده است، وی معتقد است که مردم خواستار آن هستند که زندگیشان را به صورت پر معنا و هدفدارتری تجربه نمایند.

نیازهای فیزیولوژی مطرح شده توسط مازلو برای گذران زندگی بسیار اساسی هستند. اگر مردم غذای کافی برای خوردن نداشته باشند، هرگونه کمک دیگری به آنها بی مورد خواهد بود.

سطح دوم نیازها، امنیت روانی است.ما می خواهیم احساس امنیت کنیم و آینده مان قابل پیش بینی باشد، از تغییرات ناگهانی نگران می شویم و مایلیم تنشهای ناشی از تعارض، خشونت، بی عدالتی و عدم اطمینان کاهش یابد.انسان خواستار دنیایی است قابل پیش بینی، قانونمند، منظم و سازمان یافته که بتواند روی آن حساب باز کند و در آن وقایع غیر منتظره و غیر قابل کنترل، گیج کننده یا خطرناک رخ ندهد(مازلو،1375: 76).

سطح سوم نیازها، نیاز به عشق و تعلق داشتن است. ما مایلیم عضوی از یک گروه باشیم و در جمعی که پذیرفته شدیم، دوستمان داشته باشند و به ما اهمیت دهند.وجود این شرایط سبب خواهد شد ما بتوانیم محبت واحترام را به دیگران منتقل نماییم. در این صورت قادر خواهیم بود به دیگران نشان دهیم که به  آنها علاقه مندیم. اگر این نیاز به عشق و تعلق در ما ارضا نشود، به رفتارهای دفای متعدد یا رفتارهایی برای جلب توجه دیگران نظیر کنترل، تردید و سوء ظن گرایش خواهیم یافت.
نیاز سطح چهارم در طرح مازلو، اعتماد به نفس است. برای اینکه احساس خوبی درباره خود داشته باشیم، باید دیگران دوستمان بدارند و همانقدر که شایستگی و ارزش آن را داریم به ما توجه کنند.هر چه آگاهی ما از ارزشها، نیازها و عواطف خود عمیقتر شود، نیاز  و وابستگی ما به ارزیابی و قضاوت دیگران درباره خصوصیات شخصیتی مان کاهش می یابد. هدف اصلی در این بحث یافتن راههایی برای افرادی است تا بتوانند با برقراری ارتباط با مددکاران اجتماعی، در مورد خود خوب فکر کنند و از شایستگی و ارزش خویش اطمینان یابند.

تعریف پنجم بیشتر زمانی معنا میابد که چهار سطح قبل کاملا ارضاء شده باشند.خودشکوفایی کوششی برای رشد خویشتن، تکامل، استقلال، انگیزش است.
چهار سطح اول را مازلو نقصان  می نامد.در این چهار سطح شخص در تلاش برای ارضای یک کمبود مانند گرسنگی، نیاز به عشق، انسجام اجتماعی، همبستگی اجتماعی یا نیاز به پذیرش اجتماعی است.با این حال غالب مردم پس از موفقیت در این زمینه ها اشتیاق مبهمی را در خود احساس می کنند که چیز بیشتری به دست آورند. مازلو این نیازها را برای تحقق خود و دستیابی به کمال انسانی به عنوان نیاز به تکامل، چالش، بودن، مطرح می سازد .

مازلو در این راه رویکرد جالبی را اتخاذ کرده است، وی برای این کار، گروهی از اشخاص مطرح و سرشناس را انتخاب کرد که در مجموع انسان کامل تلقی می شدند و معرف چیزی بودند که آدمی در نهایت می تواند به آن برسد؛ بعضی آنها مثل آبرهام لینکن مشهور بودند.عده ای نیز افراد گمنامی بودند که از سوی آشنایانشان سالم محسوب می شدند. مازلو این افراد را مورد بررسی قرار داده و در مورد همه آنها به نتیجه جالبی رسید. وی دریافت که این افراد در برخی ویژگی ها مشترکند. تعدادی از این ویژگی ها از این قرار هستند:

این افراد واقعگرا هستند، خودشان و دیگران را می پذیرند، می توانند انسانها را به عنوان موجوداتی بی همتا در نظر بگیرند، با بشریت احساس همدردی می کنند و به رفاه دیگران علاقمندند، طرفدار ارزشهای مردم سالار و آزاد منش هستند، برای اشخاص متعلق به تمامی گروههای نژادی و اقتصادی احترام قائل اند.از حس شوخ طبیعی برخوردارند و به جای اینکه در برابر محیط واکنش نشان دهند، با عمل کردن روی آن باعث تعالی آن محیط می شوند.

چنانچه نیازهای اولیه افراد برطرف شود آنها برای ارضای کمبودهایشان کمتر به جنایت، خشونت و فشارهای عاطفی متوسل می شوند. این به واقع فرآیندی است که افراد طی آن آزادانه از سطوح بالای سلامت و خوب بودن درکلیه ابعاد زندگی از قبیل جسمانی، روانی، روحی، شغلی و اجتماعی آگاه می شوند(برامر،1377: 19 به نقل از موسسه ملی رفاه : 1988).

از آن رو که انسانها درهر شرایط و موقعیتی که باشند، باز هم نیازمند محسوب می شوند، باید نیازمندی را بسته به جامعه مورد نظر تعریف نمود. نیازمندی در  یک جامعه توسعه یافته با جامعه توسعه نیافته و از یک جامعه شهری به جامعه روستایی متفاوت است؛ از این رو فعالیت مددکاران اجتماعی در جوامع توسعه یافته بیشتر معطوف نیازهای ثانویه تر و در کشورهای توسعه نیافته معطوف نیازهای اولیه می باشد(زاهدی اصل، 1388: 38).

در همین راستا باید دقت نمود که هرجامعه ای در کجای این سلسله مراتب قرار دارد.قطعا بسته به شرایط و وضعیت هر جامعه ، شاخص های سلامت اجتماعی  برای آن جامعه  تا حدودی متفاوت از جامعه دیگر می گردد. ردپای تمامی تعاریفی که از سلامت اجتماعی می شود را به نوعی می توان در هرم مازلو و نظریه نیازهای وی  یافت. به نظر می رسد اگر از دریچه نگاه مازلو به سلامت اجتماعی نظر بیفکنیم اختلافاتی که میان تعریف محققین ما از سلامت اجتماعی و شاخص های آن وجود دارد تا حدود رفع خواهد شد. به واقع آنها هر کدام قسمتی از یک کل را برجسته تر ساخته اند.گرچه شاید نتوان به دقت و یا بر اساس سلسله مراتبی دقیق هر یک از شاخص های سلامت اجتماعی را با هرم مازلو منطبق کرد.

چنانچه سلامت اجتماعی را با سه تلقی زیر تعریف کنیم:

1-سلامت اجتماعی به مثابه «بعد اجتماعی سلامت فرد» که در کنار دو بعد جسمی و روانی سلامت فرد، به رابطه او با جامعه نظر دارد..

2- جامعه سالم به مثابه «شرایط اجتماعی سلامت بخش»

3- سلامت اجتماعی به مثابه «وضعیت اجتماعی بهتر، به طور کلی» که بسته به اوضاع فعلی هر جامعه یا جماعت مصادیق و معناهای عینی متفاوتی می یابد(امینی رارانی، موسوی و رفیعی،1390: 205). به نظر می رسد از اجماع این تعارف است که به واقع آنچه را ما سلامت اجتماعی می نامیم به وجود خواهد آمد.

بهترین کاری که مددکاران اجتماعی می توانند در این راستا برای دیگران انجام دهند این است که به افراد کمک کنند تا به خودشان کمک کنند و قابلیتها و توانمندی های آنها را به آنها بشناسانند و زمینه لازم برای بروز این ظرفیتها را برای آنها فراهم نمایند و دقیقا در اینجاست که توانمند سازی و سلامت اجتماعی و مددکاری اجتماعی به هم پیوند می خورند.

از عمده ترین اهداف مددکاری اجتماعی ایجاد تغییر در باورها و دیدگاههای انسانهاست.مددکاری اجتماعی به دنبال آن است که این نگاه را در افراد ایجاد کند که شخص قربانی محیط خویش نبوده و شرایط غیر قابل تغییر نیست و علی رغم تمامی محدودیتها و دشواری ها، انسان محکوم به تسلیم شدن در برابر سرنوشت نیست و قادر به دگرگون سازی شرایط می باشد(زاهدی اصل،1388: 58). در این راستا نقش کارکردی حرفه مددکاری اجتماعی نزدیک سازی فرد و اجتماع به منظور تامین نیاز به کمال و شکوفایی است. بر این مبنا چنانچه میان فرد و اجتماع رابطه سالم و غنی وجود داشته باشد، آنها بی تردید در رشد و ارتقاء یکدیگر سهیم خواهند بود.بنابراین رسالت مددکاری اجتماعی از یک طرف توانمندسازی افراد است، تا روابط ناسالم مانع شکوفایی و سدی در برابر سلامتی اجتماعی آنها نگردد و از طرف دیگر بر ساختارها و نهادهای اجتماعی به منظور نیل افراد جامعه به سلامت اجتماعی تاکید می نماید.